loading...
** سایت تفریحی ایولی ها **
ایولی ها

سلام.من مدیر سایت ایولی ها رضا نظریان هستم. ما برای شما بنر-هدر و آلبوم طراحی میکنیم.فقط لازیم است ما را لینک کنید

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
اموزش هک 11 3002 jumbojet
مه - احمد شاملو 0 895 siber
اشعار حافظ 1 1021 iljima
شعر نو 1 846 iljima
شعر فردوسی در مدح پیامبر و امام علی علیه السلام 1 897 iljima
صداي ديدار...سهراب سپهری 0 807 iljima
تپش سايه دوست 0 802 iljima
پشت درياها...سهراب سپهری 0 800 iljima
واحه يي در لحظه...سهراب سپهری 0 689 iljima
نشاني...سهراب سپهری 0 777 iljima
پيغام ماهي ها...سهراب سپهری 0 672 iljima
غربت...سهراب سپهری 0 631 iljima
در گلستانه...سهراب سپهری 0 604 iljima
آب...سهراب سپهری 0 638 iljima
ساده رنگ...سهراب سپهری 0 636 iljima
و پيامي در راه...سهراب سپهری 0 594 iljima
روشني‌، من‌، گل‌، آب...سهراب سپهری 0 607 iljima
از روي پلك شب...سهراب سپهری 0 723 iljima
مسافر...سهراب سپهری 0 685 iljima
صداي پاي آب...سهراب سپهری 0 651 iljima
آب را گل نكنيم- سهراب سپهری 0 627 iljima
غمی غمناک (شعر سهراب سپهری) 0 627 iljima
شراب و خون...فروغ فرخزاد 0 731 iljima
ديو شب...فروغ فرخزاد 0 644 iljima
انتقام...فروغ فرخزاد 0 621 iljima
گريز و درد...فروغ فرخزاد 0 637 iljima
افسانه تلخ... فروغ فرخزاد 0 585 iljima
وداع...فروغ فرخزاد 0 650 iljima
پاييز...فروغ فرخزاد 0 695 iljima
يادي از گذشته...فروغ فرخزاد 0 699 iljima
رضا نظریان بازدید : 518 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)
 بیمارستانی، دو بیمار در یک اتاق بستری بودند، یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود، بنشیند ولی بیمار دیگر به سبب بیماریی که داشت امکان اینکه حرکتی داشته باشد نبود بطوریکه مجبور بودهمیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد، آنها ساعتها با هم صحبت می کردند ، از همسر، خانواده ، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند و هر روز بعد از ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود ، می نشست و تمام چیزهائی که بیرون از پنجره می دید برای هم اتاقیش بدینصورت توصیف می کرد :

پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه زیبائی داشت . مرغابی ها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایقهای تفریحیشان در آب سرگرم بوده اند. درختان کهن به منظره بیرونزیبائی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می شد.

همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می کرد، هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد و روحی تازه می گرفت. روزها و هفته ها سپری شد تا اینکه روزی مرد کنار پنجره از دنیا رفت و مستخدمان بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند. مرد دیگر که بسیار ناراحت بود تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را با رضایت انجام داد . مرد به آرامی و با درد بسیار خود را بهسمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. به این فکر می کرد که بالاخره می توانست آن منظره زیبا را با چشمان خودش ببیند ولی در کمال تعجب با یک دیوار بلند خشک و بی روح مواجه شد.

مرد متعجب به پرستارگفت که هم اتاقیش همیشه مناظر دل انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف می کرده است ولی الان نشانی از آن مناظر نیست !؟

پرستار به او پاسخ داد: چگونه ممکن است ؟ چون آن مرد کاملاً نابینا بود !

بینایی دل از چشم بینا برنمی خیزد عزیز

همیشه و همه وقت امید واری را به دیگران هدیه کن!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2255
  • کل نظرات : 289
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 4877
  • آی پی امروز : 34
  • آی پی دیروز : 249
  • بازدید امروز : 388
  • باردید دیروز : 1,038
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 388
  • بازدید ماه : 11,807
  • بازدید سال : 80,450
  • بازدید کلی : 2,737,917