loading...
** سایت تفریحی ایولی ها **
ایولی ها

سلام.من مدیر سایت ایولی ها رضا نظریان هستم. ما برای شما بنر-هدر و آلبوم طراحی میکنیم.فقط لازیم است ما را لینک کنید

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
اموزش هک 11 2994 jumbojet
مه - احمد شاملو 0 895 siber
اشعار حافظ 1 1021 iljima
شعر نو 1 846 iljima
شعر فردوسی در مدح پیامبر و امام علی علیه السلام 1 897 iljima
صداي ديدار...سهراب سپهری 0 807 iljima
تپش سايه دوست 0 802 iljima
پشت درياها...سهراب سپهری 0 800 iljima
واحه يي در لحظه...سهراب سپهری 0 689 iljima
نشاني...سهراب سپهری 0 777 iljima
پيغام ماهي ها...سهراب سپهری 0 672 iljima
غربت...سهراب سپهری 0 631 iljima
در گلستانه...سهراب سپهری 0 604 iljima
آب...سهراب سپهری 0 638 iljima
ساده رنگ...سهراب سپهری 0 636 iljima
و پيامي در راه...سهراب سپهری 0 594 iljima
روشني‌، من‌، گل‌، آب...سهراب سپهری 0 607 iljima
از روي پلك شب...سهراب سپهری 0 723 iljima
مسافر...سهراب سپهری 0 685 iljima
صداي پاي آب...سهراب سپهری 0 651 iljima
آب را گل نكنيم- سهراب سپهری 0 627 iljima
غمی غمناک (شعر سهراب سپهری) 0 627 iljima
شراب و خون...فروغ فرخزاد 0 731 iljima
ديو شب...فروغ فرخزاد 0 644 iljima
انتقام...فروغ فرخزاد 0 621 iljima
گريز و درد...فروغ فرخزاد 0 637 iljima
افسانه تلخ... فروغ فرخزاد 0 585 iljima
وداع...فروغ فرخزاد 0 650 iljima
پاييز...فروغ فرخزاد 0 695 iljima
يادي از گذشته...فروغ فرخزاد 0 699 iljima
رضا نظریان بازدید : 329 شنبه 15 تیر 1392 نظرات (0)

دستم را که به دستگیره گرفتم، ناله‌ی مبهم‌اش بلند شد. پایم را روی پله گذاشته و به داخل خزیدم که نفسم بند آمد؛ با صدای خرد شدن چیزی، نگاهم به کف دوخته شد. سوسک‌های زنده و خشک شده، زیر پایم خش خش صدا می‌کردند و خودشان را به کف کفش‌هایم می‌مالیدند. بوی تحمل‌ناپذیر و بدی که از تخلیه نکردنِ چاهِ فاضلاب در فضا پیچیده بود، حالم را بد می‌کرد.

بقیه داستان:

تارهای عنکبوت، آویزان از گوشه‌های مستطیلی شکل، موهایِ بلندِ بورِ داخلِ کاسه‌یِ روشوئی،

تیغه‌ای که صورتی را اصلاح کرده بود، لکه‌هایِ خون رویِ دستشوییِ فرنگی، سیفونِ نکشیده،

دستمال‌های مچاله و خشک شده‌ی خونی با زمینی پر از سوسک‌های مرده، خشک شده و

زنده‌ای که صدای فس فس‌شان، تنم را جر می‌داد، بیشتر به آشفتگی‌ام می‌افزودند!  صدای

خنده‌ها در گوشم بود؛  ـ حسابتو می‌رسم فسقلی ناقلا!  خودم را کنار کشیدم:  ـ مگه این که

خوابشو ببینی!  و پا به فرار گذاشتم. همچنان داشت دورتادور حیاط، دنبالم می‌کرد که نفس بریده،

خودم را داخل دستشوئی انداختم و تا آمدم در را قفل کنم، آن را باز کرد و روبرویم ایستاد:  ـ از

 

دست کی فرار می‌کردی؟!  خنده‌ام گرفت:  ـ از دست تو...  دستانش را دور کمرم انداخته و

پیشانی‌اش را به پیشانی‌ام چسباند:  ـ دیدی گفتم گیرت می‌ندازم!  به آرامی هلش دادم:  ـ کو؟!

نتونستی که...  که با شدت بیشتری خودش را بهم چسباند که داغ شدم...  دستم را جلوی دهانم

 

گرفته و با شدت عق زدم، انگار تمام جانم داشت از گلویم بالا می‌آمد!  لوله‌ی آب گرم داشت

 

وسوسه‌ام می‌کرد. دستم را به دیوار گرفته و سرم را به آن کوبیدم، محکم‌تر و محکم‌تر کوبیدم،

آن‌قدر کوبیدم تا این‌که چیزی داغ از روی پیشانی‌ام سر خورد و به لب پایینی‌ام رسید...  خم شده و

تیغه را که گوشه‌ای افتاده بود، به دست گرفتم. آن را به آرامی روی انگشتم و جای زخم دست

راستم کشیدم. زنگ زده و کند شده بود. انگاری چیزی داشت ته دلم کشیده می‌شد!  صدای

جیغی مبهم و عجیب در سرم پیچید و تیغ از دستم افتاد. انگشتانی وحشی موهایم را چسبید و

کشید، سرم به دیوار کوبیده شد، درد تا فرق سرم بالا آمد و دوباره عق زدم. ترسیدم و با گریه‌ای

بی‌امان و انعکاس دردهایم روی دیوارهای مستطیلی شکل دستشوئی، خودم را به در و دیوار

کوبیدم!  رد انگشتانم روی آینه‌ی غبار گرفته، جا باز کردند طوری‌که چشمان خون گرفته‌ی آینه، زل

زده بودند درون چشمانم...  سرم داشت گیج می‌رفت و خون، بی‌امان از پیشانی شکافته‌ام جریان

داشت، دردی به اندازه‌یِ همه‌یِ مسکن‌هایِ داروخانه، درون قلبم بالا و پایین می‌شد!  صورتم را

نردیک‌تر بردم، با نفس گرمم بخار گرفت و دوباره تار شد.  دستی به نرمی از پشتم سر خورد و دور

کمر و شکمم حلقه شد، بی‌قرار و عصبی، سرم را روی شانه‌اش گذاشتم که به نرمی فشارم

داد:  ـ خوبی؟!  سر تکان دادم:  ـ نه...  و اشک‌هایم از گوشه‌ی چشمم، داخل گوش‌هایم سر

خوردند. پنجه‌هایش داخل موهایم خزیدند و صدای مهربان عجیبش گوشم را کرد:  ـ باز چی شده

آمپر چسبوندی؟! مگه قرار نشد هروخ موتورت داغ کرد، فقط به خودم بگی؟!  و خنده سر داد:  ـ

دیوونه من باهاتم!  به صدای اس‌ام‌اس موبایلم، ترس ورم داشت و از جا پریدم. تا سرم را خم

کردم، اشک‌هایم روی صفحه ریختند که با فریادی بی‌امان، دوباره گریه سر دادم که صدای گریه‌ام

درون چهار دیواری پیچید و به خودم برگشت. خوف برم داشت!  دوباره با صدای زنگ اس‌ام‌اس،

نگاهم به گوشی کشیده شد؛  ـ کجائی عزیزم؟!  ـ هروخ اس‌هامو گرفتی، لطفاً خبرم کن. هرچی

می‌زنگم، دسترس نمی‌دی... نگرانتم!  نگاهم به سقف افتاد، عنکبوت داشت بالا و پایین می‌شد.  

جیغ زدم، از بچگی ترسی عجیب از عنکبوت داشتم.  بازوهایم را دور خودم حلقه زدم و گوشه‌ای

 

نشسته و مچاله شدم.  شیر آب را با بدبختی باز کردم که صدای آب داخل لوله پیچید و با شدت

فوران زد.  سوسک‌ها، دستمال‌های خونی و تیغه همراه دردهایم روی آب شناور شده بودند،

کثافت از توالت بیرون زده و بوی بد به نهایت رسیده بود!  آب رفته رفته داشت بالا می‌آمد و دیوارها

هر لحظه به هم نزدیک‌تر می‌شدند...  با حالت تهوعی عجیب، دست چپم را به شکم بالا آمده‌ام

مالیدم و دست دیگرم را به دیوار گرفتم که نوک انگشتانم چیزی دلمه بسته را لمس کردند، نگاهم

به خون خشک شده و غبار گرفته‌یِ رویِ کاشی‌هایِ صورتیِ رنگ باخته و جایِ بخیه‌یِ مچِ دستِ

راستم و تیغی با خون خشک شده که روی زمین افتاده و سوسکی روی آن دمر افتاده بود، افتاد!  

با دردی شدید در شکمم و هق هقی خفه شده در عمق جانم، کنج دیوار کشیده شدم که با خیس

شدن شلوارم، چندشم شد.. خونی رقیق از کفش‌هایم بالا آمده و با آب جاری، تا کاسه‌ی توالت

کشیده شد..!!!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2255
  • کل نظرات : 289
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 4877
  • آی پی امروز : 200
  • آی پی دیروز : 224
  • بازدید امروز : 384
  • باردید دیروز : 1,037
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 3,738
  • بازدید ماه : 10,765
  • بازدید سال : 79,408
  • بازدید کلی : 2,736,875